سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حنون سیگار بخش 3

ارسال‌کننده : احمد ابراهیم زاده در : 87/8/26 11:37 عصر

 

 

 

کاظم آقا می گوید : باشه  سراپا گوشم .تو بگو ، من هم همه رو می شمارم .

 اصغر آقا با قیافه ای جدّی و حق بجانب و با لحنی قاطع شروع  به شمارش میکند و  می گوید : اوّلاً- یک سرگرمی مدل بالا یه ، دوّماً- باعث صرفه جویی در خوراک می شه ، سوّماً- باعث گرم شدن بدن می شه و به انسان انرژی می ده ، چهارماً- باعث کنترل اعصاب می شه ، مثلاً  به عنوان نمونه ، من هر موقع با زری خانم و یا هر کسی دعوا یا بحث می کنم ، تا سیگار نکشم عقده ی دلم خالی نمی شه . پنجماً- باعث به جریان افتادن اقتصاد مملکت می شه . و همه ی مدیران ، کارمندان ، کارگران ، توزیع کنند گان ، سیگار فروشان ،مغازه داران سیگار فروش و دوره گردها از این راه امرار  معاش می کنن  و زن و بچّه خرج می دن .

سپس با لبخندی حاکی از شوق اضافه می کند : ششمًاً- باعث شده ، من در محل به اصغر سیگاری معروف بشم . که البتّه این یکی شامل حال همه ی افراد نمی شه .

باز پس از مکثی کوتاه درحالی که با خوشحالی و با امید تشویق شدن به دوستش نگاه می کند  نیز ادامه می دهد :کاظم آقا باور کن از موقعی که به اصغر سیگاری معروف شده ام ، همه ی بر و بچّه های محل روی من حساب می کنن و حرفام  توگوش و ذهنشون نفوذ می کنه . که همین باعث شده تا حالا چند دفعه بتونم با میانجیگری اختلافا شونه بر طرف  کنم .

در این موقع نسبت به تعداد امتیازهای شمرده شده شک می کند و از دوستش می پرسد : کاظم آقا تا اینجا چند تا امتیاز شمردم ؟

کاظم آقا با تعجّب و لبخند زنان سری تکان می دهد و می گوید : به قول خودت تا حالا شش امتیاز شمرده ای .

اصغر آقا پس از کمی فکر آب دهانش را قورت می دهد و با خوشحالی ادامه می دهد : هفتماً - یکی از امتیازهای بزرگ سیگار کشیدن اینه که آدم دنبال کارهای نا مشروع  و ضدّ اخلاقی نمیره و سرش تو لاک خودشه . من کسانی رو می شناسم که سیگار  نمی کشن ؛ولی یکسره دنبال الواتی و حتّی مشروب خوری  و کارهای ضد اخلاقی  ی دیگه میرن . هشتماً همون طور که از استادم کاظم آقا که تو باشی یاد گرفته ام ، سیگار آدمو به یاد طلای زرد و سفید میندازه ،که طلای زرد به قول تو توتونش و طلای سفید کاغذ دورشه .و این بهتره از اینکه آدم به یاد بدبختی ها و گرفتاریهای  زندگیش بی یفته و زانوی غم در بغل بگیره و بساط ماتم بپا کنه.

کاظم آقا در حالی که خیره خیره و با حالت تمسخر آمیزی به اصغر آقا نگاه می کند ، با کف دست راستش به پشت دست چپ او زده و درحالی که با انگشت شاهد دست راستش اشاره می کند ، می گوید : پس اضافه کن : نهماً - سیگار باعث اذیّت و آزار و ناراحتی و بیماری ی دیگران می شه . دهماً - مغز آدمو دودی می کنه ، که نمی تونه  نفع و ضرر خودشه تشخیص بده . و گرنه  تو اینهمه براش  ارزش قائل نمی شدی  و امتیاز ردیف نمی کردی.

 اصغر آقا  با شنیدن حرفهای تمسخر آمیز کاظم آقا که بر خلاف انتظارش بوده است کلافه و حیرت زده می شود و در حال عصبانیّت می خواهد  چیزی  بگوید که ،

کاظم آقا به او فرصت نداده به حرفهایش ادامه داده و می گوید : اصغر آقا از این که به این صراحت و رکّ و پوست کنده و بدون ملاحظه حرفمو زدم منو ببخش . باور کن خیلی دوستت دارم  و از شدّت حسّاسیت و احساس مسئولیّتی که نسبت به سلامتی ی جسم و روحت دارم ، نا خوداگاه و بی اختیار اینجور حرفایی از دهنم بیرون پرید .

با شنیدن معذرت خواهی کاظم آقا قدری از عصبانیّت اصغر آقا کم شده ، منتظر شنیدن بقیّه ی حرفهای وی می شود .

کاظم آقا هم در ادامه ی حرفهایش می گوید :دوست عزیز ! اصغر آقا از اینکه به اصغر سیگاری معروف شده ای، ما یه ی تأسّفه نه افتخار .تو که اینقدر دنبال نام افتخار آمیز بوده ای، پس خوب بود تلاش می کردی ، در رشته های ورزشی و یا درسی و یا فنّی وقتتو صرف کنی ، تا صاحب نام بشی ، اونوقت نه تنها برای خودت  ، بلکه  برای همه ی فامیلا  و دوستان و آشنایان مایه ی افتخار می شدی و...

دراین  موقع اصغر آقا با دستپاچگی وسط حرفهای کاظم آقا پریده و می گوید : کاظم رفتی  که نسازی ! عوض اینکه شاگرد سیگار کش خودته تشویق کنی ، می زنی تو پرش .واقعاً حرف نداری که...

کاظم آقا نیز با پریدن داخل حرف  اصغر آقا می گوید : اصغر آقا لطفاً منو با عنوان استادی شرمنده نکن . الان فکر می کنم ، من شاگرد تو و تو استاد منی .من که به تو گفتم، خودم از سیگار کشیدن بدم آمده و از این کار  پشیمونم .باز هنوز تو توقّع داری  تشویقت کنم  که سیگار بکشی ؟ اگه آدم در دوران جوونی بر اثر نادانی یک کار اشتباهی کرد ، مگه باید تا آخر عمرش به اون کار ادامه بده؟

اصغر آقا که حدس می زند خانمش در اطاق دیگر دارد به حرفهایشان گوش می دهد ، برای اینکه در برابر کاظم آقا کم نیارد ، و غرورش  پیش خانمش نشکند، بدون توجّه به حرفهای او و در حالی که برای توجّه بیشتر او با کف انگشتانش به زانوی وی  می زند ، می گوید : کاظم گوش کن به بین چی می گم :تو با این حرفها می خوای بین من و خانمم اختلاف بندازی .این رسم دوستی و محبّت نیست . بذار همیشه بینمون صداقت و یکرنگی وجود داشته باشه و دوستی مون پایدار بمونه. امروز من خیلی دلم گرفته بود و خوشحال شدم که تو اینجا آمدی تا با هم کمی درد دل کنیم . ولی تو با این حرفات بیشتر منو ناراحت کردی.

همسراصغرآقا هم که در تمام این مدّت در اتاق دیگر مشغول خیاطیست و گاه گاهی  بعضی از حرفهای اینها به گوشش می خورد ،غیر از خون دل خوردن و خاموش ماندن چاره ای ندارد و منتظر است ببیند بالاخره از بحثهای بین شوهرش و کاظم آقا چه نتیجه ای بدست می آید .

کاظم آقا با گرفتن قیافه ی جدّی و در حالی که از برداشت بد اصغر آقا نسبت به حرفهایش اخمهایش را در هم کشیده است، می گوید : اصغر آقا بجان خودم  و پدرم منظور بدی ندارم .و آرزو دارم که تو و همسرت تا آخر عمرتون با هم با تفاهم و صمیمیّت زندگی کنین .من از اینکه فکر می کنی می خوام با حرفام بین تو و زری خانم اختلاف بندازم ،تعجّب می کنم . چون خودم از سیگار کشیدن ناراحتم و از اینکه باعث اعتیاد تو به سیگار شده ام ، پیش وجدانم احساس شرمندگی می کنم ،به همین خاطر  تصمیم جدّی دارم هم خودم سیگار رو ترک کنم ، هم به تو در این مورد تذکّر بدم. بخصوص که چند روزه مریض هم شده ام ،که هم گلوم هم سینه ام خیلی درد می کنه. فکر می کنم اگه سرطان ریه نگرفته باشم ، احتمالاً آسم گرفته ام .بخاطر همین خیلی فکرم مغشوشه . همین الان که سیگار کشیدم حالم بدتر شد .

 در این موقع یکدفعه کاظم آقا را سرفه می گیرد و نمی تواند به حرفهایش ادامه دهد .ولی پس از اینکه  سرفه اش کم می شود ،در حالی که دستش را جلوی دهانش گرفته است می گوید :اصغر من که می خوام سیگار رو ترک کنم ،تو هم سعی کن ترکش کنی .لابد یادت هست که پدرت چقدر نصیحتمون می کرد ؛ ولی گوش ما بدهکار نبود .و از ترسش  همیشه سعی می کردیم مخفیانه سیگار بکشیم . پدر مرحومت از  مضرّات سیگار و عاقبت سیگار کشیدن خبر داشت . ولی ما اونقدر کلّه شق و از خود راضی بودیم که به حرفهاش گوش نمی کردیم .

در این موقع خانم اصغر آقا دوّمین استکان چایی را هم آورده ، جلوشان می گذارد و سپس خطاب به هردوی آنها  می گوید : امیدوارم حرفا تون نتیجه ی خوبی داشته باشه . من که همیشه دعا می کنم ،که هردو تون سیگار رو ترک کنین .که من یک نذر هم کرده ام .

کاظم آقا از زری خانم تشکّر می کند و می گوید : دستتون درد نکنه . انشا... خدا دعاتونو هم مستجاب کنه که من واصغرآقا از شرّ سیگار خلاص بشیم.

ولی اصغر آقا که به خاطر برداشت بدی که از حرفهای کاظم آقا و همسرش کرده، احساس حقارت می کند ، خطاب به خانمش می گوید : اگه دعات خیلی گیرایه ، دعا کن وضع زندگی مون خوب بشه و تنمون همیشه سالم باشه و تو بیشتر منو درک کنی .

کاظم آقا می گوید : البتّه دعای زری خانم برای ترک سیگارمون موقعی مستجاب می شه که خودمون هم بخوایم و تصمیم جدّی بگیریم. در ضمن تو هم که می گی برای سلامتی تون دعا کنه ، با کشیدن سیگار که داشتن سلامتی ی کامل غیرممکنه .اگه خودمون اراده نداشته باشیم برای حفظ سلامتی و بالا بردن درامدمون  سیگار رو ترک کنیم ، مطمئن باش اگه همه ی مردم هم برامون دعا کنند ، اثری نداره .

اصغر آقا که اصلاً گوشش بدهکار حرفهای کاظم آقا نیست ، برای کوتاه آمدنش از حرف زدن در مورد سیگار، با لحن تمسخر آمیزی  می گوید :کاظم آقا جون ما فعلاً بیشتر ازین منبر نرو ،چاییت داره سرد می شه . بذار زری خانم دعا کنه . شاید یک شب خواب  ببینه  که دعاش مستجاب شده . و وقتی که بیدار بشه و ببینه من سیگار رو ترک نکرده ام ، یخ کنه و دیگه دعا نکنه .

زری خانم با شنیدن حرفهای تمسخر آمیز اصغر آقا باز ناراحت شده ،اخمهایش را درهم کشیده  ، بدون اینکه چیزی بگوید ، به اتاق دیگر می رود .

 

 




کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5   >>   >