قصیده1
بازیچه
این همه پایبند و خورد و خواب این همه فوت و فنّ و سعی و شتاب
این همه جوش و جنبش و جنجال این هم نقشه و حساب و کتاب
این همه حیـله و دروغ وریا پی به پی هر کجا کند ایجاب
این همه پیش هر کس و نـاکـس رفتن و گفتن عزیـز و جنـاب
این همه بهر خانواده ی خویش خلق را افکنی به رنج و عذاب
کی سزا باشد ای ضعیـف النفس این خطـاها برای نـان و آب
فـکر کـن لحظـه ای به عاقبتت فرصتی نیست خویش را دریاب
این جهـان جای راحتی نبود پس مشـو بهر راحتی بیتـاب
هر چه از هر کجا بدست آری مثل کاهی است در دل گرداب
این جهان نیست غیـر بازیچـه هرچه سازی کند زمانه خراب
هرچه زیبـاست پیش چشمانت آن فریب است و نیست غیر سراب
پس به دنیـا مبند چنـدان دل که نبینی در آن جزا و ثواب
معده را پر مکن ز مال حـرام که نجستر بود زخون و شراب
ذرّه ای گر خوری زحقّ کسی در قیامت خجل شوی به جواب
«آبیـا» هم مبـاد اشعـارت بکشـد در جـرائم تو نقـاب
دل مکن خوش به پند بر مردم عملت لازم است روز حساب
کلمات کلیدی : قصیده