ارسالکننده : احمد ابراهیم زاده در : 87/6/4 9:28 عصر
گلواژه های بخش 1
1- کسی که کار آیی لنگش به مغزش افزون باشد ،در کوبیدن حریفش مغزش به لنگش مدیون می شود .
2- آنقدر باران بارید که صورتش را خیس کرد واشکش را آب برد ،بیچاره دیگر علامتی برای ابراز دردش نداشت .
3- هرچقدر حوادث پر مخاطره تر باشد در آینده خاطره انگیزتر می شود .
4- چایی آنقدر سرد شد که تلخی اش روشد بیچاره نمی دانست که فقط در بازار داغ خیلی چیزها زیر
می ماند .
5- ازشدّت تعجب چشمهایش از حدقه در رفت و زیر پایش افتاد وچون دیگر هیچ چیز را نمی دید ، در حیرت خودش فرو رفته بود .
6- از شدت خسیسی در موقع دادن چیزی چنان دستهایش می لرزید که طاقت در دست داشتن چیزی را نداشت و همه چیز را ارزان از دست می داد
7- خوش به حال اکسیژن وهیدروژن که با هم آب می شوند و بد به حال آب و خاک که با هم گل می شوند .
8- آسمان و زمین را بهم دوخت تا لحافی برای پو شاندن عیبش بدوزد ولی آنقدر عیبش بزرگ بود که نصف آن از لحاف بیرون ماند و بقیه آنرا نیز لو داد.
9- چقدر غیر قابل تحمل شد وقتی بادشکم سیرش به غبغب سر به زیرش هم سرایت کرد
10- من هر گز تو را از یاد نمی برم که جای انگشترت را در انگشتم و پای نشترت را درقلبم برای همیشه باقی گذاشتی .
نویسنده : احمد ابراهیم زاده « آبی »
کلمات کلیدی :
نثر