نثر 3
جنون سیگار قسمت 2
بنام خدا
امروز جمعه است و هوایی کاملاً آفتابی ، که نسیم ملایمی از پنجره های نیمه باز اتاق قهرمان داستان به تمام زوایا وگوشه و کنار آن می وزد .و با آنکه هوای اتاق را دلپذیر و فرحناک نموده است ، امّا برای کسی که تمام روزهای هفته ، به استثنای تعطیلات رسمی از صبح زود تا ساعت چهار بعد از ظهر وقتش را در کارخانه و آن هم در کارهای خسته کننده و تقریباً یکنواخت صرف می کند ، نشستن در خانه کاری غیر قابل تحمّل و کسل کننده است .
اصغر آقا قهرمان داستان ، برعکس روزهای قبل که مجبور بوده است برای به موقع رسیدن به محلّ کارش ، صبح زود و بدون خوردن صبحانه ، از خانه اش خارج شود ، با خیال راحت و بدون اضطراب و البتّه با کمی بحث و دلخوری صبحانه اش را کنار خانواده اش صرف می کند . و پس از کمی استراحت به فکر فرو می رود که روز تعطیلش را کجا برود و چگونه بگذراند تا به حساب خودش بیشترین بهره را از آن برده باشد . که درنتیجه صبح شنبه سرحال و با آمادگی ی بیشتر از روزهای قبل سر کارش حاضر شود .
در این فکر است که ناگهان زنگ در حیاط به صدا در می آید . در حالی که اصلاً فکرش بجایی نمی رسد که چه کسی زنگ می زند ، هیجان زده از جا بلند شده به طرف در می رود .پس از باز کردن در ، چشمش به دوست قدیمی و بسیار صمیمی اش کاظم آقا می افتد .پس از سلام و احوالپرسی ی گرم و صمیمانه ای با او دست داده و مشتاقانه روبوسی می کند .
سپس با خوشحالی غیر قابل وصفی به مهمان عزیزش خوشامد می گوید و وی را به طرف اتاق پذیرایی راهنمایی می کند. که او هم طبق روال همیشه بدون تعارف و رودربایستی با گفتن یا... وارد اتاق پذیرایی می شود.
اصغر آقا که از دیدن کاظم آقا از خوشحالی در پوست خود نمی گنجد ، او را به نشستن در قسمت بالای اتاق و تکّیه دادن به متکّا دعوت می کند و او هم چون خانه ی اصغر آقا را بعد از خانه ی خودش و خانه ی پدرش ، بهترین خانه ،و در حقیقت خانه ی سوّمش می داند ، بدون تعارف همانجایی که به وی گفته می شود، می نشیند .
اصغر آقا نیز طبق قرار و مداری که سالهاست با کاظم آقا دارند ، و سیگار را بهترین مورد پذیرایی برای یکدیگر می دانند ،برای آماده کردن سیگار و زیرسیگاری شروع به جستجو در گوشه و کنار اتاق می کند .و با اینکه آنها را قبلاً خودش در جایی قرار داده است ،چون از شدّت خوشحالی دست و پایش را گم کرده و موفّق به پیدا کردنشان نمی شود ، ناچار با صدای بلند و تحکّم آمیزی از همسرش زری خانم که در اتاق دیگری مشغول خیّاطی است ، می خواهد که برایش سیگار و زیر سیگاری را پیدا کند .
همسر اصغر آقا که متوجّه ورود کاظم آقا می شود ، با این احساس که به زودی اتاقشان پر از دود و دم خواهد شد ، با قیافه ای گرفته و ناراحت ، وارد اتاق پذیرایی می شود و پس از یک سلام آهسته و بدون خوشامدگویی ، سیگار و زیر سیگاری را پیدا کرده و جلویشان می گذارد.
کاظم آقا با چهره ای خندان از زری خانم تشکّر می کند .
ولی زری خانم با چهره ای اخم آلود و غرغر کنان در حالی که با خود می گوید : باز بساط دود و دم برقرار شد ، خانه ی خراب شده ی ما باید همیشه پردود و سیاه باشه ،از اطاق خارج می شود .
کاظم آقا که از حرفهای زری خانم ناراحت شده است،ابتدا از برداشتن سیگار خود داری می کند .
اصغر آقا با این که از شنیدن غرغرهای همسرش ناراحت و سرخ و سفید شده است، ولی ظاهراً به روی خودش نمی آورد و با لحنی ملایم وچهره ای متبسّم با خونسردی خطاب به دوستش می گوید : اون عادت داره از این حرفا بزنه ، ولی منظور خاصّی نداره . تازه اگه هم منظوری داشته باشه ، به اون چه ربطی داره که به سیگار کشیدن ما دخالت کٌنه . اون که درک نمیکنه سیگار کشیدن مخصوصاً کنار دوستان خوب و صمیمی چه لذّتی داره .
.و نیز پس از مکثی کوتاه با قیافه ای حق بجانب به حرفهایش ادامه داده و می گوید : به عقیده ی من هر کسی که سیگار نکشه ،از دنیا هیچ چی نفهمیده .چون سیگار بهترین سرگرمی یه که در هر لحظه و در هر جایی میتونه خلاء اوقات فراغت انسان رو پرکٌنه .
سپس با اصرار زیاد کاظم آ قا را وادار می کند که سیگاری بردارد وبکشد .
کاظم آقا پس از کمی ناز و تعارف سیگاری برداشته و در حالی که مشغول کشیدن آن شده است ، متفکّرانه آهی می کشد .و سپس دستش را روی شانه ی اصغر آقا گذاشته ، خطاب به وی می گوید :اصغر ، تو در کشیدن سیگار و تعریف این مادّه ی پرضرر و بی خاصیّت از من هم جلو زده ای و دو آتشه تر شده ای . بابا سیگار این قدر هم که تو می گی آش دهن سوزی نیست. با این که بعضی وقتا به ما سیگاری ها خوب می چسبه و مزه می ده ،امّا در مجموع چیز خوبی نیست . من که تصمیم گرفته ام کم کم کنار بذارمش . مخصوصاً الآن که مریض هم شده ام و بعضی وقتها احساس می کنم گلوم میسوزه و سر معده ام خیلی درد می کنه و تیر می کشه. می ترسم این سیگار کشیدن ها آخر کار دستم بده. بعضی وقت ها با خودم میگم ، مگه گلوی من دودکش بخاری یه که هر روز این همه دود داخلش می فرستم . ولی متأسّفانه هر وقت تصمیم می گیرم این لعنتی رو ترک کنم ،تا چشمم به قیافش می افته ، مخصوصا وقتی می بینم کسی اونو با تفنّن و لذّت می کشه ،هوسم می کنه و فوراً یک نخ سیگار دود می کنم ،و تا تمومش نکنم اعصابم آروم نمی گیره .
اصغر آقا نیز در تأیید قسمتهای آخر حرفهای کاظم آقا می گوید : اصلاً نمی دونم چه سرّی یه که آدم از هر جا که دقدلی داره ، دلش می خواد سر سیگار خالی کٌنه . مثل اینکه این سیگار سپر همه ی بلاهای زندگی یه . به عقیده ی من این یک نعمتی یه که خیلی از مردم قدرشو نمی دونن .
همسر اصغرآقا که حرفهای غیر واقعی و احساساتی ی شوهرش را می شنود ، طاقت نیاورده و در حالی که سینی ی کوچکی را که در آن دو استکان چای پر رنگ و یک قندان کوچک استیل پر از قند به چشم می خورد ، در دست دارد به اطاق جلو آمده آن را جلوی شوهرش وکاظم آقا می گذارد .
سپس ابتدا خطاب به شوهرش می گوید : اصغر آقا این قدر اشتباه نکن . تو با سیگار کشیدن در حقیقت دقدلی تو سر خودت در می یاری ، نه سر سیگار . چون با این کارت فقط به جان و مال خودت ضرر می زنی .
بعد از آن هم خطاب به کاظم آقا می گوید :کاظم آقا شما رو بخدا سیگار رو ترک کنین ، چون هیچ فایده ای براتون نداره .خلاصه از ما گفتن و از شما نشنیدن . باشه که روزی پشیمون بشین .
اصغر آقا که از طرز حرف زدن همسرش ناراحت شده و از نصیحت های دلسوزانه ی او به غرورش بر خورده ، در حالی که چپ چپ به او نگاه می کند ، با ناراحتی و پرخاش کنان می گوید :هنوز که خیلی ناراحت نشده ام و بهت هیچ چی نگفته ام ، ساکت باش و برو دنبال کار خودت .
ولی کاظم آقا به عنوان تشکّر به زری خانم می گوید :دست شما درد نکنه که به خاطر چای منو شرمنده کردین .
زری خانم هم با گفتن : اختیار دارید من کاری نکردم و نیز با دلخورشدن از حرفهای شوهرش سریعاً به اتاق خودش برمی گردد .
پس از این جریان کاظم آقا به اصغر آقا می گوید : همسرت راست می گه .اگه ما اراده نداریم سیگار رو ترک کنیم ، دلیل نمی شه که بگیم چیزی خوبی یه .
اصغر آقا با شنیدن این حرف غیر منتظره ، با چهره ای بر افروخته و متعجّب در جواب دوستش می گوید : کاظم آقا این جور حرف زدن یعنی چی ؟ مگه خودت برای من یکسره از سیگار تعریف نمی کردی ؟ مگه تو نمی گفتی سیگار از دو قسمت جواهر درست شده ، قسمت سفیدش طلای سفید و قسمت زرد ش طلای زرده و هر کی سیگار بکشه واقعاً مَرده ؟.
کاظم آقا از شدّت شرمندگی نسبت به طرز فکر و حرفهای قبلی اش رنگش سرخ شده و با لبخند تلخی حاکی از شرمساری می گوید : بابا ما دیوونه بودیم . از روی احساسات یک چیزایی می گفتیم . ولی الان آرزو می کنم که بتونم هرچه زودتر سیگار رو کاملاً ترک کنم .همیشه با خودم می گم که ای کاش از اوّل سیگار نمی کشیدم .
اصغر آقا می گوید :کاظم آقا خودتو به کوچه ی علی چپ نزن ، روی حرفایی که می زدی ثابت باش . یکی از علامتهای مردانگی ، یکرنگی و داشتن اراده و ثابت بودن در عقیده یه ،که متاسّفانه در تو سست شده . و حرفات محافظه کارانه و مصلحتی شده . ولی من برخلاف تو فعلاً قصد ندارم از کشیدن سیگار دست بکشم .و با اطمینان میگم که تا حالا هم ضرری ازش ندیده ام که ترکش کنم . ّ فقط یک مقدار ضرر مالی داره ، ولی نفعش خیلی بیشتر از ضررشه . بالاخره هر خوراکی و وسایل تفریحی خرج داره ،که البتّه سیگار هم خوراکی یه، هم تفریحی و هم یک سرگرمی ی سالمه. چون اوّلاً وقتی آدم سیگار می کشه ،میلش به غذا کم می شه که همین باعث صرفه جویی در مصرف غذا میشه . در ثانی سرگرم و بی خیال میشه و احساس آرامش میکنه .که این هم از جنبه ی تفریحیش .
در ضمن کاظم آقا اینو هم بهت بگم که من خواصّ زیادی برای سیگار کشف کرده ام که شاید تو هم ندانی و حتّی خیلی از سیگاریهای حرفه ای و دو آتشه هم بهش پی نبرده باشن .
کاظم آقا با لبخند تمسخرآمیزی ازاصغرآقا می پرسد : بگو ببینم چه خواصّی برای سیگار کشف کرده ای که من خبر ندارم؟
اصغر آقا می گوید : پس با دقّت گوش کن ، تعداد خواصّی را که میگم ، یکی یکی بشمار .
کاظم آقا می گوید : باشه سراپا گوشم .تو بگو ، من هم همه رو می شمارم .
اصغر آقا با قیافه ای جدّی و حق بجانب و با لحنی قاطع شروع به شمارش میکند و می گوید : اوّلاً- یک سرگرمی مدل بالا یه ، دوّماً- باعث صرفه جویی در
کلمات کلیدی :